فریادم در سکوت
آرامشم در تلاطم زندگی
جاری شدنم در سکون
سوی چشمانم در نابینایی
همه و همه مرا آموختند
که من
این کودک بهانه گیر و ولگرد :
از فریاد های کودکانه به هنگام بازی متنفرم
من از سخن گفتن متنفرم
...
از شناسایی راز گل سرخ متنفرم
من از عاشقانه ها متنفرم
...
از اخترک های بی گل و از گل های سرگردان بی اخترک و شهریاران ناپخته و کوچک نیز متنفرم
من از نادانی و بی پناهی متنفرم
...
از دوست داشتن ،دوست داشته شدن ،اهلی شدن ،اهلی کردن و دچار شدن متنفرم
من از ناگهانی شدن متنفرم
...
از نواخت سنگین و سرد کلاویه های پیانو به هنگام جاری شدن نت های کلاسیک شوپن متنفرم
من از موسیقی کلاسیک متنفرم
...
از نمایشنامه ی سمفونی وار خاله سوسکه و شهر قصه متنفرم
من از داستان های خیالی متنفرم
...
از شادی های شهوت آور و غم های بی پایان متنفرم
من از نا آرامی روح متنفرم
...
از بالا و پایین شدن ها و پستی و بلندی ها به هنگام پیمودن راه متنفرم
من از آمد و شد متنفرم
...
اینک تنفرم را به عشق ،مدیون و بدهکارم !
از رمان های تکراری لیلی و مجنون ،شیرین و فرهاد ،رومئو و ژولیت و عاشقان بی وفایی دیده متنفرم
من از عاشق شدن ،بودن و ماندن ،هم متنفرم
سکوت می کنم.
نو می جویم .
نو می بویم .
نو احساس می کنم .
و نو زندگی می کنم .
در سکوت می دانم.
آری می دانم ...
من دیر زمانی است که از احساس تنفر ،متنفرم !