رفتن!
یک شروع ...
شروع یک پایان.
میلادِ بدرود و به امید دیدار
...
گفتن!
فریب احساس.
دوستت دارم...
نشنیدنِ دوست داشته می شوم.
...
ماندن!
جدال با خود.
ساکن شدن در حقیقت جاودانه ها...!؟
:
فراموش شدن!
............................
قاصدک....
چی میشه منم با خودت ببری اون دور دورا !؟
چاکرتم
خیلی آقاییییی دااااااشمی فدااااااات
تازه تازه تازه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چش و چاله ما هم هستی
بابا چه عجب تو یه دسمال کشیدی سر و روی وبلاگت
تند تند بیا خوشحالم می کنی جدی میگم
سلام.من عاشق شازده کوچولوئم.اما از وبلاگ شما هیچ خوشم نمیاد.متاسفم
سللاااااام
بههههه احوال داش سینا
چه خبر چه طوری چیکارا می کنی ؟؟؟؟ کم پیدایی
قربونت مرسی الهی که تو هم دایی بشی هم بابا بشی هم عمو بشی
آره حق با توست پدر و مادر علمی خوبه
آقایی فداااااات
دل تو هم شاد
نیشه تو هم باز
تنت هم سلامت
سلام سینا جون
انگاری شما بیشتر از یه دختر وراج حرف های نگفته داشتی. داستان رو گذاشتم برو بخون .
حتما نظرت رو هم بده .
topol.com
ای عاشق !
در انتظار چی نشسته ای ؟
در انتظار برگ یا که در انتظار برگ ریزان و پاییز زرد
یا که در انتظار بهار و شکفتن شقایق
پنجره را باز کن
جدار را بشکن ُ غبار را بشوی
زندگی را عوض کن
این است زندگی
انتظار بیهوده است
بیهوده .....
با سلام
مرسی سینا جون از وراجیت خیلی باحال بود . واسه همین منم خواستم با وراجی دیگه ای جبران کنم .اگه دوست داشتی بزار تو وبلاگت . تقدیم به تو .
حسش کردم کامل!