برای کودکان سوگند باید خورد
که روزی یک حلب روغن بهایش بود 30 تومان و مرغ آنقدر ارزان بود که می شد 7 روز هفته هم مرغ بریان خورد.
کجا ؟ کی؟ یک جوان از ازدواج اینگونه وحشت داشت؟
غذایی , میوه ای , نقل و نباتی بود و بزمی شاد.
عروسی بود دامادی و آهنگ مبارک باد.
برای کودکان سوگند باید خورد
که روزی هرکس خانه ای می ساخت و یک ریال هم بابت خودیاری و نوسازی و پایان کار آن
نمی پرداخت.بدون دادن شهریه می شد رفت علم آموخت.
کسی بر جیب ما کی این چنین چشم طمع می دوخت.مروت بود و رحمی بود و انصافی و
دخل ما خرج ما برای خرج ما کافی.
نمیزد هر کسی بر دیگری بر چسب.
برای کودکان سوگند باید خورد
که روزی هیچ کس از دیدن ارقام قبض برق و قبض آب ناگه پس نمی افتاد.
تنش چون بید از باد نمی لرزید و می گفتند این را در مثل :
"مرد است و قولش"
آدم بد قول یک جو هم نمی ارزید.
به مردم جای شیر و ماست چنین چیز هشل هفت سفید آبکی را دم به دم
قالب نمی کردند.
نمی شد هر تجارت خانه ای را گفت دانشگاه.
نمی شد محتکر با پول باد آورده ثروتمند , ظرف مدت کوتاه.از کمبود دارو کی کسی می مرد.
برای کودکان سوگند باید خورد.
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
مهرش برون نگردد الا به روزگاران
سلام
ممنون که به وبلاگم سر زدی .
قالب وبلاگت خیلی قشنگه.همچنین استفاده از سونات مهتاب هم کار خیلی جالبی بود.
موفق باشی
راستی این جمله که نوشتی یعنی چی؟ :
((برای کودکان سوگند باید خورد))
دوست عزیزم امیدوارم موفق باشی
وبلاگت خیلی قشنگه
قالب وبلاگت هم خیلی قشنگه