-
بدرود
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 08:04
دارم اخترکم رو ترک میکنم نمیخوام شازده کوچولوی اخترکی باشم که گلش مدتهاست پژمرده می خوام برم،نه به دنبال یه گل یا یه اخترک یا ...... فقط می خوام ازین اخترک برم ........................................ پ ن : دوس دارم یه جای دیگه بنویسم،جایی که کسی منو نشناسه
-
جلو قاضی و جنگولک بازی!!!!!؟
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 02:22
اِ اِ اِ ! تمام این مدت! تمام این سالها! تا حالا نشده بود یه بارم شـــک کنی!؟ آخه آدم اینقدر هم با اعتماد به نفس! آخه آدم اینقدر هم احمق! تا حالا یه بارم، یعنی فک نکردی که چقدر می تونی تو احمق باشی پسر! یک بار هم شک نکردی که نباید اینجوری باشی!!؟ گیریم که تو خودت عقلت ناقص بوده! این آینه که کلی ازش تعریف می کردی،اون...
-
نه من نمی گویم!
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 10:15
آسمان ابریست،نه من نمی گویم! پرنده ها پرواز نمی کنند! آسمان ابریست،نه من نمی گویم! کودکان بازی نمی کنند! آسمان ابریست،نه من نمی گویم! گل ها غنچه نمی دهند! آسمان ابریست،نه من نمی گویم! شهر را شهره ای نیست! آسمان ابری نخواهد ماند! خورشید را خواهم دید! آری،این را من می گویــــم!
-
۱۲-آذر-۱۳۸۹
شنبه 13 آذرماه سال 1389 01:53
۱۲-آذر-۱۳۸۹ حسی مبهم! قلبی نا آرام! جدال با خود،برای نامعلوم! تصمیمی دشوار! حرکتی شتابزده! زمانی که برایم متوقف شده! قدم هایم،خــارج از کنترل،در خیابانهای شهر! رفیقی همراه! حقیقتی تلخ! انتظاری کشنده،از شوق دیدار! روانی همچون خط صاف! از برای چه!!؟ ...... آغازی شیرین!!؟ یا بدرودی تلخ!!؟...
-
همان هست،کــــه هست!
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 04:31
ســــاده ام! ســـــاده تر از آنچـــــه احســـــاسم می کنی! تنهـــــــایم! تنهـــــــا تـــــر از آنچــــــه نگــــــاهم می کنی! غمـــــــی نیست! هــــــر چــــــه هست،شــــــادی است ویــرانه ای نیست! هــــــر چــــــه هست،آبـــــــادی است
-
ســــوال بــــزرگ
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 00:39
ســــــینا از شــــهریـار کـــــوچولو می پرسه : چـه اهمیتــی داره کــه گـــــــــل تو، تو اخــترکـــت تنهـــــــاست،وقتـی اینـــــجا، تـــــــــمام پرنـــــــــــده ها رو انــــــداختن تو قفــــــــس!؟
-
مهرگان
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 00:45
ای عاشق ! در انتظار چی نشسته ای ؟ در انتظار برگ یا که در انتظار برگ ریزان و پاییز زرد یا که در انتظار بهار و شکفتن شقایق پنجره را باز کن جدار را بشکن ُ غبار را بشوی زندگی را عوض کن این است زندگی انتظار بیهوده است بیهوده ..... ..............................................................................................
-
قاصدکِ بی پر
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 03:02
رفتن! یک شروع ... شروع یک پایان. میلادِ بدرود و به امید دیدار ... گفتن! فریب احساس. دوستت دارم... نشنیدنِ دوست داشته می شوم. ... ماندن! جدال با خود. ساکن شدن در حقیقت جاودانه ها...!؟ : فراموش شدن! ............................ قاصدک.... چی میشه منم با خودت ببری اون دور دورا !؟
-
قاصدک
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 13:53
قاصدک . به زودی .... شاید .....!!!!؟
-
! New Year
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 04:08
سال نو ! سال پیش سفره ی هفت سین ،سبزه ی عید،تنگ ماهی ،مادر... پدر...! لحظه ی تحویل سال با عشق خود ،عشوه وتنازی هایی دگر سال پیش بلبل ،ترانه ، یاسمن شورو امیدو شرر در جان من سال پیش عیدی بابا ،جلد قرآنی و چند دست دعا خواهش خوشبختی و بخشش ز هم ، به در گاه خدا ..... ....... سال پیش بر کاممان تا این که یک سالی گذشت ناگهان...
-
موج نو !
جمعه 19 مردادماه سال 1386 19:21
فریادم در سکوت آرامشم در تلاطم زندگی جاری شدنم در سکون سوی چشمانم در نابینایی همه و همه مرا آموختند که من این کودک بهانه گیر و ولگرد : از فریاد های کودکانه به هنگام بازی متنفرم من از سخن گفتن متنفرم ... از شناسایی راز گل سرخ متنفرم من از عاشقانه ها متنفرم ... از اخترک های بی گل و از گل های سرگردان بی اخترک و شهریاران...
-
یه دشت پر از قاصدک یه دل پر از ترانه
سهشنبه 26 تیرماه سال 1386 19:42
یواش یواش پاورچین میرم کنار پرچین داد میزنم من همچین .... اتل متل قاصدک یه دشت پر از شاپرک بازم داره توی دشت بارون می یاد نم نمک .... اتل متل بهانه شعرای کودکانه برای عاشق شدن یه دل پر از ترانه .... اتل متل فرشته دل شکستن چه زشته اگه باشیم ما باهم جامون توی بهشته .... اتل متل جدایی یه عالمه تنهایی واسه جوجه قناری مرگ...
-
اینک نوبت توست که کمی بیاندیشی !
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 06:24
خوب ببین هیچ کس نیست ! ... بسیار گوش کن هیچ صدایی نیست ! ... از سخنوران تنها تو مانده ایی و از بی کلامان ، من فقط گوشهای من می تواند دل نا آرامت را تسکین بخشد پس مراعات کن مرا .! ...... نگران کر شدنم نیستم ، بیم از آن روز دارم ، نداشتن مجال ، سکوت را پیشه ام کند و به یکباره سنگینی سکوت ، مرا بر سرت بکوبد
-
Living isn't every thing.But every thing is your life
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 22:56
ویرانه شده ام بدنمم دیگر توان این لگد مال شدن ها را ندارد مدتی است روحم تکیه گاه خستگی هایش را به یاد نمی آورد انگار که اصلا چنین تکیه گاهی وجود نداشته ویرانه شده ام می توانی آثار این ویرانه ها را در راه خانه ام ببینی و صدای خرد شدن شیشه ها را از چند صد متری به وضوح بشنوی ویرانه شده ام ویرانه تر از آنکه توانی برای...
-
کجا !؟ چرا ؟
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 05:11
اگه روزی , روزگاری به اخترک من سر زدین و کل اخترک منو زیرو زو کردین برای پیدا کردن من .... یا بعد کلی آگهی دادن تو تمام کهکشان دیدین که از من خبری نیست ... نکه فکر کنید که اتفاقی افتاده برام .... یا پاک بی خیال همه چیز شدم... یا که امتحانای ترمم شروع شده ....! آخه میدونید تاره گی ها گلم ازم پرسید : شهریار کوچولو چرا...
-
میام. بی تابی نکن
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 03:47
-
چه زود!؟
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 22:13
بعضی وقتا خیلی زود دیر میشه ! برای همینه که خیلی دیر می فهمیم چه زود دیر شده !
-
زهی خیال باطل
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 23:26
سلام کوچولو چیه ؟ تعجب کردی ؟ آره ! خودمم ! من همون آقا کوچولوی ساده و احساساتی هستم . نترس دیوونه نشدم . اینا همون حرفا و کاراییه که تو خودت بهم زدی وانجام دادی. من فقط مثل طوطی ازت یاد گرفتم و حالا دارم تحویل خودت می دم . چرا ناراحت شدی حالا ؟! چیزی که عوض داره گله نداره . فکر می کنی همه ی اینا فقط یه حرفه ؟ فکر می...
-
کدوم حرفتو باور کنم
شنبه 8 مهرماه سال 1385 22:08
به من می گی بزرگ شدی ولی هنوزم بعضی وقتها با من لجبازی می کنی. به من می گی راه زندگی تو پیدا کردی و به کمک کسی نیاز نداری ولی همش داری دنده عقب می ری. می گی دیگه عاشق نمیشم چون عشق آزادی رو ازم می گیره ولی وقتی میگم بیا باهم پرواز کنیم میگی من متعلق به اینجام. مگه خودت بهم نگفتی دیگه از تکرار خسته شدم پس چرا اون روز...
-
افق روشن
شنبه 8 مهرماه سال 1385 22:07
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است. روزی که دیگر در های خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی. روزی که...
-
مسیر
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 22:20
مدتها است مسیری طولانی می پیمایم. اما نمی دانم به کدامین سو و به کدامین نشانه. تنها ٬ خسته ٬ تشنه و گرسنه. ولی میدانم...... روزی به مقصدم خواهم رسید.... روزی به مقصدم خواهم رسید....
-
آدما
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 21:52
آدما ....... آدما مثل واژه هان.اگه واژه ای رو خوش خط بنویسی راحت می تونی بخونی.اگه بد خط بنویسی نمی تونی بخونی.بعضی از واژه ها هم چند تا معنی دارن و...... آدما هم دقیقا این شکلی اند. بعضی هاشونو می تونی راحت بشناسی و شناختن بعضی هاشون کار ساده ای نیست یا یه سریشون چند تا چهره پشت نقاباشون دارن. همه ی این آدما قابل...
-
برای کودکان سو گند باید خورد
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 15:04
برای کودکان سوگند باید خورد که روزی یک حلب روغن بهایش بود 30 تومان و مرغ آنقدر ارزان بود که می شد 7 روز هفته هم مرغ بریان خورد. کجا ؟ کی؟ یک جوان از ازدواج اینگونه وحشت داشت؟ غذایی , میوه ای , نقل و نباتی بود و بزمی شاد. عروسی بود دامادی و آهنگ مبارک باد. برای کودکان سوگند باید خورد که روزی هرکس خانه ای می ساخت و یک...
-
زندگی
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 11:41
گذشته یک خاطره است و آینده یک رویا اگر حال را به خوبی زندگی کنی خاطره هایت به یاد ماندنی و رویا هایت شیرین خواهد شد .
-
شهریار کوچولو
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 12:02
کاش می شد ما آدما مثل شهریار کوچولو بودیم ولی به قول دوستم شهریار کوچولو شدن کار هر کسی نیست.
-
دوست
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 12:01
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند میتواند سر در آرد. انسانها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکانها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها ماندهاند بیدوست.... تو اگر دوست میخواهی خب منو اهلی کن!
-
گل
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 12:00
روباه گفت : -خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است: جز با دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند. شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند. -ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای. شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد:...
-
زندگی
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 11:59
بگویید که بر گورم بنویسند: زندگانی را دوست داشت ٬ ولی آنرا نشناخت مهربون بود ٬ ولی مهر نورزید طبیعت را دوست داشت ٬ ولی از آن لذت نبرد در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ٬ ولی کسی بدان راه نیافت در زندگی احساس تنها یی می نمود ٬ ولی هرگز دل به کسی نداد و خلاصه بنویسید ٬ زنده بودن را برای زندگی دوست داشت ٬ نه زندگی را برای زنده...
-
لحظه ی دیدار
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 23:06
کاش می شد اشک را تهدید کرد فرصت لبخند را تمدید کرد کاش می شد در غروب لحظه ها لحظه ی دیدار را تمدید کرد
-
موطن
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 14:31
موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش میدارند مارگوت بیگل