اگه روزی , روزگاری به اخترک من سر زدین
و کل اخترک منو زیرو زو کردین برای پیدا کردن من ....
یا بعد کلی آگهی دادن تو تمام کهکشان دیدین که از من خبری نیست ...
نکه فکر کنید که اتفاقی افتاده برام ....
یا پاک بی خیال همه چیز شدم...
یا که امتحانای ترمم شروع شده ....!
آخه میدونید تاره گی ها گلم ازم پرسید :
شهریار کوچولو چرا همش تو فکری و به من و اخترک ات مثل قدیما نمیرسی ؟
منم تنها کاری که کردم این بود که سرمو پایین انداختم و خجالت کشیدم !
نه به خاطر تو فکر بودن یا نرسیدن به اخترک.بلکه به خاطر این که یادم رفته بود مسئول گلمم.
اما ....!
اما من که مخصوصا بی توجهی نکرده بودم .
قبل تر ها فقط من بودم و اخترکم ولی حالا...
ولی حالا یه گل داره پیش من زندگی میکنه ! مسئولیت زندگی گلم به پای منه وهمینه که باعث
شده من یکم بی مسئولیت بشم.
تازه حالا من کمکم دارم می شم شهریار کوچولوی بزرگ ...
خود اسمش کلی انرژی و فکر ازم میگیره چه برسه به کاراش.
من هیچ کدوم از این حرفامو به گلم نزدم .بعد ها هم نخواهم رد .چون ممکنه دل نازک گلم
بشکنه.
ولی کاشکه ... کاشکه گلمم منو درک کنه و زیاد با حرفاش منو نرنجونه !
مسخره...
از دست تو و این وبلاگت...
غذا رو سوزوندم...
الانم بابام داره غر میزنه...
بهم (شایدم به تو) میگه:
مسخره
راستی...
شهریار کوچولویی که من خوندمش اینجوری نبود...
یعنی هر علتی (حتی سفر) حواسشو پرت نمیکرد...
شهریار باش ؛)
راستی
سلام
این قبلی هم ماله منه ها
ساده ای
و سادگی ات از دل نگرانت هویداست!
دروود عزیزم
مطمئن باش گلکت دلش نمی خواد تو رو برنجونه
اما گاهی اوقات
باید خودش رو یه جوری خالی کنه
کجا بهتر از تو
که اونو خوبتر از بقیه می فهمی
بدرووود
امروز ۱۰ مرداد
رشت ..... یکسان شده با خاک
مباد آ دم دم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
هه... مباد آندم که ...