خوب ببین
هیچ کس نیست !
...
بسیار گوش کن
هیچ صدایی نیست !
...
از سخنوران تنها تو مانده ایی
و از بی کلامان ، من
فقط گوشهای من می تواند
دل نا آرامت را تسکین بخشد
پس مراعات کن مرا .!
......
نگران کر شدنم نیستم ،
بیم از آن روز دارم ، نداشتن مجال ، سکوت را پیشه ام کند
و به یکباره سنگینی سکوت ،
مرا بر سرت بکوبد
وبلاگ جالبی داری ! اگر با تبادل لینک موافقی بهم خبر بده !
سلام . نوشتههات قشنگن! (بعد از این همه زشتی که آدم هر روز میبینه) حس خوبی به آدم میدن.
نوشتن خوبه ! کمک میکنه.
سلام
آموزش مسائل جنسی و پیشگیری....
اگر مایل به تبادل لینک بودید...........
غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز
نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت
فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
دیروز فقط خاطره بود و امروز یادی برای عنوان فردا پس بیا تا خاطره ها را هر چند تلخ اما با هم باشیم برای فرداهایی که کنار هم نخواهیم بود..... تقدیر عشق هم یادیست برای فرداهایی که با چتری از شاید زیر باران ترانه خواهد ایستاد و خیس بارانی خواهد شد که جاودانگی خاطره ها را خواهد داشت
دلت شاد
سلام...
به نطر من خیلی فلسفی بود و این واقعا عالیه...
سلام
زندان مرغ اندیشه
تفکر کردن شرایط روحی مناسب میخواهد. هنگامی که انسان احساس افسردگی می کند و گمان میکند تمام غم دنیا در دل او جای گرفته است، مغز در زندان تنگ غم و غصه گرفتار میشود و مرغ اندیشه در میان میلههای آن محبوس میماند و دیگر فرصت پروا
خود را بپذیر!
خودپذیری به قدری باعزّتنفس در ارتباط پیوسته و تنگاتنگ است، که گاه میبینیم این دو را با هم به اشتباه میگیرند. با این حال این دو، معانی متفاوتی دارند و هر کدام را باید جداگانه درک نمود.
موفق و سر بلند باشی
سکوت؟
سکوت!
در قاب پنجره ایستادم و دلتنگیهایش را شنیدم، بغض گلویش را به سختی می فشرد و با شدت هرچه تمام تر دردهایش را فریاد میزد، تمام شب را گریست، گریست، گریست ...
اما حالا خوب است، آرام شده است، آخر آسمان تمام شب را با صدای بلند گریه کرده بود و من در قاب پنجره همه دردهایش را شنیدم ...
من هم خوبم؛
چون دیدم که دردهایم از آسمان کمتر است!
دلت شاد
رشت...۱۰ مرداد ۸۶ شاید ؟
خراب می شوی بر سرم...
به به !! باهات موافقم.